ايرج صهبايي آهنگساز و رهبر اركستر، در تهران زاده شده است. در 10 سالگي به هنرستان عالي موسيقي رفت و در آنجا از استاداني چون ثمين باغچهبان (1304-1386)، حسين ناصحي (1304-1356)، شيفته صدقي و مصطفيكمال پورتراب بهره جست. پس از به پايان رساندن هنرستان عالي موسيقي، با رتبه يك و به دست آوردن بورس، به كشور فرانسه رفت و در كنسرواتوارهاي پاريس و استراسبورگ ادامه تحصيل داد.
صهبايي پس از اقامت در شهر استراسبورگ فرانسه اركستر مجلسي شيلتيگهايم را بنياد نهاد و مدت 11سال برنامههاي گوناگوني از آثار موسيقي مجلسي تا سمفونيك سدههاي هجدهم، نوزدهم و بيستم را با اين اركستر اجرا كرد. وي چندين سال سرپرست كنسرواتوار شيلتيگهايم استراسبورگ بود و در دانشگاه استراسبورگ و شعبه آن در شهر سلستا، موسيقيشناسي تدريس كرد. ايرج صهبايي اركسترهاي گوناگوني مانند اركستر مجلسي راديو و تلويزيون ملي ايران، اركستر دانشگاه استراسبورگ، اركستر جوانان شربروك كانادا، اركستر فيلارمونيك استراسبورگ، اركستر هارموني پاريس، گروه سازهاي كوبهاي استراسبورگ و اركستر رويال فيلارمونيك لندن را رهبري كرده است. او همچنين هشت سال به عنوان رهبر ميهمان اركستر سمفونيك تهران، كـنسرتهاي گوناگوني با اين اركستر اجرا كرده و از سال 1381 نيز به مدت يك سال رهبر ثابت اركستر سمفونيك تهران بوده است.
آثار صهبايي در كشورهاي گوناگون، مانند آلمان، فرانسه، انگلستان، كانادا، لهستان و ايران اجرا شده و ميشود. وي همچنين عضو انجمن بينالمللي آهنگسازان است. برخي از آثار ضبطشده صهبايي از فرستندههاي راديويي فرهنگي فرانسه، مانند
«فرانس موزيك» و «فرانس كولتور»، پخش ميشود.
كتاب 14 آواي بومي براي پيانو (انتشارات چنگ، 1381) و لوحهاي فـشرده ايرج صهبايي و ايگر استراوينسكي (انتشارات ماهور، 1382) و ۲۶ آهنگ محلي و چهار قطعه براي پيانو (انتشارات ماهور، 1390) بـرخي از آثاري است كه از صهبايي در ايـران منتشـر شدهاند. قطعه عصيان (براي هارپ و اركستر زهي و سازهاي كوبهاي)، اثر حسين عليزاده- كه در آلبـوم آواي مهر (انتشارات ماهور، 1370) منتشـر شد- توسط اركستر فيلارمونيك استراسبورگ و به رهبري ايرج صهبايي اجرا و ضبط شده است. با آمدن ايرج صهبايي به ايران، براي رهبري اركستر پارسيان در كنسرتي كه چهارم و پنجم اسفند در تالار وحدت به مناسبت دهمين سال بنيانگذاري اين اركستر برگزار ميشود، بر آن شدم تا با وي، پس از سالها، گفتوگويي انجام دهم.
شما فراگيري موسيقي را در هنرستان عالي موسيقي آغاز كرديد و پس از آن به فرانسه رفتيد و در كنسرواتوارهاي پاريس و استراسبورگ به تحصيل ادامه داديد. انگيزهها و فضاي آموزشي در فرانسه چه اندازه با آنچه در ايران تجربه كرده بوديد، تفاوت داشت؟
از دو جهت ميتوان نگاه كرد: يكي، برخورد با اجتماع ديگري به نام فرانسه بود كه با اجتماع و فضاي ايران بسيار فرق داشت. جوي بسيار پرشتاب كه ما را به شناختن و يادگيري هرچه بيشتر واميداشت و ديگري، فضاي خود كنسرواتوار. كنسرواتوار پاريس سطح بسيار بالايي دارد و بايد با گذر از آزمون وارد آن شد. از آنجا كه سيستم آموزشي هنرستان عالي موسيقي با سيستم آموزشي كنسرواتوار پاريس بسيار فرق داشت، گذر از اين آزمون و ورود به آن دشوار بود. اين دو تفاوت- اجتماعي و آموزشي- خيلي مشكلزا بود، ولي خودم را براي رويارويي با هر چالشي آماده كرده بودم؛ يعني براي روبهرو شدن با تغييرات آمادگي روحي داشتم. زماني كه به فرانسه رسيدم تنها براي پنج تا 10 دقيقه پشيمان شدم، ولي پس از آن همه چيز فراموش شد و به سوي آيندهاي كه بايد ميساختم، پيش رفتم.
هنرجويان در ايران با چه انگيزهاي به هنرستان موسيقي ميآمدند و جامعه چه دورنمايي براي آنها به تصوير ميكشيد؟ تفاوت اين انگيزهها و دورنماها با آنچه در فرانسه ديديد، چه بود؟
به اين پرسش تنها از جانب خودم ميتوانم پاسخ دهم. در آن زمان خانوادهها مانند امروز پشت فرزندان خود نبودند. من خودم كاملا اتفاقي وارد هنرستان شدم. يكي از خويشاوندان ما به كلاسهاي شبانه هنرستان ميرفت. يك روز من را با خود به هنرستان برد تا ببيند آيا براي فراگيري موسيقي مستعد هستم يا نه. آقاي فريدون فرزانه، آموزگار سلفژ، با پيانو نواختند و من هم نتهاي نواختهشده را خواندم و من را مستعد يافتند. ولي روز آزمون ورودي كسي نبود كه من را به هنرستان ببرد! يعني ميخواهم بگويم كه من هيچ ديد درستي از موسيقي و آينده آن نداشتم. پس از آنكه به هنرستان وارد شدم و از موسيقي كمي شناخت پيدا كردم، اركستر سمفونيك تهران را در پيش چشم داشتم و هدفم آن بود كه پس از هنرستان بايد به عضويت اركستر سمفونيك تهران درآيم - كه البته بعدها به عنوان نوازنده ترومبن به مدت يك سال، در زمان آقاي حشمت سنجري، به عضويت آن درآمدم. پس از آن بود كه با بورس به كشور فرانسه رفتم. در فرانسه سيستم به خوبي مشخص است. مثلا، براي ورود به كلاس آهنگسازي بايد چندين آزمون را پشتسر بگذارنيد. پس از
به پايان رساندن اين كلاس هم يا بايد به كارهاي آموزشي بپردازيد يا به سراغ مديريت كنسرواتوارها برويد. در واقع، آهنگسازي كه بتواند در جواني آهنگسازي را پيشه خود كند تقريبا يافت نميشود، البته به جز استثناها. با گذر زمان و ارايه كارهاي شاخص و خوب ميتوان به جايگاه آهنگسازي رسيد. يا مثلا، اگر هنرجو استعداد و پشتكار بالايي داشته باشد و در آزمون نوازندگي پذيرفته شود، به عنوان سليست پيش ميرود، وگرنه وارد اركستر يا آموزش ميشود.
شما از نزديك با اركستر سمفونيك تهران سروكار داشتهايد و مشكلات آن را به خوبي ميشناسيد. سطح كيفي و مشكلات اين اركستر در گذشته چه بوده است؟ البته در سنجش با يك اركستر سمفونيك استاندارد در سطح كشورهايي است كه پيشينه فرهنگي موسيقي كلاسيك غربي ندارند.
تا آن زمان كه من در ايران بودم، اركستر سمفونيك تهران، از ديد ما دانشجويان، كمبودهاي بسياري داشت. از لحاظ وضعيت مالي نميدانم، ولي از لحاظ سطح كيفي چندان پيشرفته نبود و نميتوانست به عنوان يك اركستر سمفونيك در سطح جهان مطرح شود. پس از رفتن من به اروپا تحولاتي در اين اركستر پديد آمد كه دورادور از آنها آگاه بودم. مثلا، اركستر از بودجه كافي برخوردار شد، نزديك به 50درصد از نوازندگان آن را نوازندگان خارجي تشكيل دادند و سطح كيفي اش بالاتر رفت. تا آنجا كه من ميدانم، عموما، 10تا 15 درصد از نوازندگان يك اركستر سمفونيك را نوازندگان خارجي تشكيل ميدهند و مابقي بايد از نوازندگان بومي همان كشور يا شهر يا منطقه باشند. با اين حال، سطح اين اركستر در اندازه لازم براي ايران و آغاز يك جهش خوب بود و بايد ادامه پيدا ميكرد. بايد روي تربيت هنرجويان هنرستان سرمايهگذاري بيشتري ميشد. اين از آن موضوعاتي است كه هنوز هم در ايران به آن توجه چنداني نميشود.
آيا اركستر سمفونيك توان دستيابي به يك سطح استاندارد جهاني را دارد؟
چون در اين سالها اعضاي اركستر بسيار تغيير كردهاند، نميتوانم پاسخ درستي بدهم ولي رسيدن به يك سطح استاندارد جهاني نيازمند يك خواست فرهنگي- سياسي است. يعني سياستمداران بايد تصميم بگيرند كه فرهنگ اركستر سمفونيك باشد يا نباشد. تا اين خواست فرهنگي- سياسي نباشد، چيزي عوض نميشود. من فكر ميكنم ما نبايد به دنبال اين باشيم كه حتما به يك استاندارد جهاني برسيم بايد نخست زمينه را آماده كنيم. كنسرواتوارها بايد خوب كار كنند. اركستري در سطح آسيا داشته باشيم و كارهايش را خوب انجام دهد. آثار آهنگسازان ايراني را اجرا كند. موسيقي كلاسيك را بشناساند. بعدها بايد به دنبال اين بود كه آيا در سطح جهان هستيم يا نه. در حال حاضر زمينه را نداريم. فعلا صحبت در اين زمينه زود است. اين بحث در رشتههاي ديگر موسيقي هم هست. مثلا، هميشه پرسيده ميشود كه آيا موسيقي سنتي ايران ميتواند در سطح جهاني باشد يا نه؟ بايد ببينيم سطح جهاني به چه معناست. آيا، مثلا، انتظار داريم روزي موسيقي سنتي ما مانند موسيقي بتهوون در همه جا باشد و نواخته شود؟ اين به نظر من، انتظار بيهودهاي است ولي اگر منظور از سطح جهاني اين باشد كه جهانيان، از طريق نوازندگان ايراني، موسيقي سنتي ما را بشناسند، بله ميتواند.
البته منظور من از «در سطح جهاني بودن» يا «به سطح جهاني رسيدن»، بيشتر داشتن نوعي «ميانكنش فرهنگي» (Cultural Interaction) با جهان است. به هر حال، اركستر سمفونيك تهران بيش از 80 سال قدمت دارد. ولي در اين
80 سال نتوانسته به استانداردي دست يابد كه بتواند با جهان به يك ميانكنش و ارتباط متقابل برسد. برخي گره كار را در نبود پيشينه فرهنگي موسيقي كلاسيك در ايران ميدانند. ميبينيم كشورهايي مانند ژاپن، چين و تركيه نيز، درست مانند ايران، اين پيشينه فرهنگي را نداشتهاند، ولي توانستهاند به سطح جهاني برسند و با جهان ميانكنش فرهنگي و هنري داشته باشند. چرا اين اتفاق در ايران نيفتاده است؟
شما كافي است نگاهي به اركسترهاي همين كشورهايي كه نام برديد، بيندازيد. اين كشورها اركسترهايي با بودجه كافي و كنسرواتوارهايي فعال دارند. ساده است. چون اين مساله در ايران اتفاق نيفتاده براي ما پرسشبرانگيز شده است. تنها بودجه كافي، نظم و ترتيب و خواست كلان فرهنگي ميتواند ما را به اين سطح برساند. فكر ميكنم نبايد دنبال علت ناگفته عجيبوغريبي گشت. راهكار بسيار ساده است. اما متاسفانه، با همه سادگي، هنوز نتوانستهايم آن را عملي كنيم.
گرچه دولتها به موسيقي، به طور عام و موسيقي كلاسيك، به طور خاص، روي خوشي نشان ندادهاند ولي اركستر سمفونيك تهران، در واقع نماينده فرهنگي دولت است و از سوي دولت حمايت مالي ميشود. با اين حال، همچنان مشكل دارد. كساني مانند شما براي بهبود وضعيت اركستر راهكارهايي نيز ارايه دادهاند. مانند مشاركت و پشتيباني شهرداريها، سازمانهاي مردمنهاد (NGOs)، انجمنهاي شهر، شركتهاي جامعهانديش
(Civic-minded) و... . گرچه اين راهكارها در همه جاي جهان به كار رفته و ميرود، ولي در ايران نتيجهاي در بر نداشته است. آيا راهكار ديگري وجود دارد؟
مساله ساده است. همان طور كه گفتيد، مثلا اركستر فيلارمونيك استراسبورگ از شهرداري، دولت، اسپـانسر، فروش بليت و... تامين بودجه و درآمدزايي ميكند. يك راهكار بيشتر وجود ندارد؛ مسوولان بايد حس كنند كه اركستر سمفونيك، نهادي فرهنگي است كه بايد وجود داشته باشد و بايد به آن بودجه داد. من در آن يك سالي كه رهبر ثابت اركستر سمفونيك تهران بودم، همه كوششم بر اين بود كه بودجهاي براي اين اركستر مشخص بشود ولي به من گفته شد بودجهاي وجود ندارد. يك بودجه كلي براي امور فرهنگي هست كه بخشي از آن به اركستر سمفونيك تهران داده ميشود. من يك سال صبر و سعي كردم با همين شرايط اركستر را پيش ببرم. اما بعد از يك سال ديدم، هم وقت خودم را دارم تلف ميكنم و هم وقت اركستر را.
شهرداريها كه در اين زمينه پا نميگذارند. دولت به همان بودجه اندك بسنده كرده است. حاميان مالي هم به دليل گيروگرفتهاي قانوني و ديوانسالارانه كمتر خود را درگير اين موضوع ميكنند. آيا راهكار بومياي ميتوانيد پيشنهاد كنيد؟
راهكار بومي «اركستر پارسيان» است. چند جوان عاشق موسيقي براي اجراي كنسرت به طور خودجوش دور هم جمع شدهاند البته اينها هم معضلات بسياري دارند. معضلاتي مثل كرايه سالن كنسرت، مكان تمرين، هماهنگيهاي اداري و... .
پس شما راهكار بومي را در بخش خصوصي و گرد هم آمدن نوازندگان و تشكيل اركسترهايي مانند اركستر پارسيان ميدانيد؟
البته اين تنها ميتواند يك اتفاق باشد، نه يك برنامهريزي براي فرهنگ موسيقي يك كشور. مگر چند اركستر مانند اركستر پارسيان ميتوان داشت؟ البته چيزي كه واقعا قابل تمجيد و توجه است، تداوم 10 ساله اركستر پارسيان است. اين موضوع بسيار قابل تحسين است زيرا اركسترهاي ديگري هم بودهاند كه دوام نياوردند. اما كار اركستر پارسيان قابل تحسين و تمجيد است.
چه شد كه درخواست اركستر پارسيان را پذيرفتيد؟
من فكر ميكنم دنياي ما دارد به طور سريع و وحشتناكي به سوي ماديات ميرود. همه چيز ماديات شده است. البته ماديات در زندگي مهم است، ولي اگر قرار باشد همه چيز را دربربگيرد كساني مانند من كه توان و امكاناتي در اختيار دارند، بايد با اين حالت مبارزه كنند. من دورادور هميشه كارهاي اركستر پارسيان را دنبال كرده و ميكنم. يكي، دو بار هم در كنسرتهاي آنها شركت كردهام. براي من هميشه جاي شگفتي بوده است كه چگونه توانستهايم در اين محيط و شرايط يك چنين اركستر و نوازندگاني داشته باشيم. دو سالي ميشد كه اركستر پارسيان، كنسرتي برگزار نكرده بود. البته اصل مطلب نبود بودجه است ولي تنها به دلايل مادي نبود. دوبار لغو كنسرتشان به رهبري آقاي علي رهبري نيز مشكلاتي ايجاد كرد. در ايران گاه مشكلات غيرموسيقايي هم روند موسيقي را مختل ميكند. چيزي كه الان براي من مهم است اين است كه اين سعي و كوششها به يك نتيجه حداقلي موسيقايي برسد و لحظه ارايه فرهنگ و هنر به مردم داراي سطح خوب و مطلوبي باشد.
ارزيابي شما از وضعيت اركستر پارسيان و سطح كيفي آن چيست؟
تمرينات براي بالاتر بردن سطح كيفي است. آنچه من در اين اركستر ميبينم پيشرفت است. پيشرفتي حتي بيشتر از آنچه فكر ميكردم. اين واقعا قابل تمجيد است. زيرا، اين اركستر هم زمينه لازم براي پيشرفت دارد و هم عشق و علاقه. فكر ميكنم همينها براي رسيدن به يك نتيجه خوب كافي است.
به نظر شما چه چيزي ممكن است به سطح كيفي اركستر پارسيان آسيب برساند و آن را به سرنوشت اركستر سمفونيك تهران دچار كند؟
من اركستر زهي پارسيان را نميتوانم با اركستر سمفونيك تهران مقايسه كنم زيرا نوازندگان اركستر پارسيان كساني هستند كه دوست دارند كار كنند و هدف مادي را كاملا كنار گذاشتهاند. من فكر نميكنم اركستر پارسيان، با اين اهداف و روحيهاي كه دارد، بتواند آسيبي ببيند. البته در اين راه به حمايت و كمك ديگران هم نياز دارند. حمايت و كمك كساني چون من كه دوست دارند فرهنگ موسيقي پيشرفت كند و يك چنين اركستري از بين نرود.
آيا اركستر پارسيان به سطحي از اجرا دست يافته است كه بتوان اجراهاي آن را اجرايي تفسيرگرانه (Interpretative) ناميد؟
به نظر من به اين سطح رسيده است. البته بخشي از رسيدن به سطح اجراي تفسيرگرانه وظيفه رهبر اركستر است. اينكه آيا من توانستهام از اين زمينه مساعد و مطلوب اركستر براي ارايه يك اجراي تفسيرگرانه استفاده كنم يا نه را بايد كارشناسان و منتقدان موسيقي بگويند. كمي سخت است خودم منتقد كار خودم باشد. هدف رهبر اركستر اين است كه اثر موسيقي را به آنجايي برساند كه آهنگساز و پارتيتور خواسته است. من فكر ميكنم به اين سطح رسيدهايم.
آيا اركستر پارسيان به آن سطح استاندارد جهاني رسيده است كه بتواند با جهان ميانكنش فرهنگي و هنري داشته باشد؟
به يك شرط ميتوانند اين سطح را داشته باشند. به شرط آنكه كوشش، پيشرفت و كنسرتهايشان را ادامه دهند. اگر اين كار را ادامه دهند حتما به اين سطح ميرسند و ميتوانند ارتباطات فرهنگي با جهان داشته باشند.
درباره رپرتواري كه با اركستر پارسيان در چهارم و پنجم اسفند اجرا خواهيد كرد، توضيح دهيد.
در نظر داشتيم قطعاتي براي كنسرت انتخاب شوند كه هم براي اركستر خوب باشد، يعني تكنيك و امكانات اركستر را نشان دهد و هم براي مخاطب. كنسرت را با هشت قطعه هيندميت آغاز ميكنيم. هيندميت آثار گوناگوني براي اركستر زهي دارد. يكي
پنج قطعه است و ديگري هشت قطعه. پنج قطعه بيشتر شناخته شده است. گرچه هشت قطعه كمتر اجرا شده، ولي ارزش كاري دارد و براي آغاز يك كنسرت مناسب است. پس از آن، كـنسرتو پيانوي موتزارت اجرا ميشود كه يكي از زيباترين كنسرتو پيانوهايي است كه موتزارت براي پيانو نوشته است. سليست اين كار آقاي رافائل ميناسكانيان است. اثر بعدي، رندو براي ويلن و اركستر زهي اثر شوبرت است كه سلوي ويلن آن را آقاي مازيار ظهيرالديني مينوازند. اين اثر جزو قطعات ويرتوز براي ويلن به شمار ميرود. آخرين قطعه هم سرناد براي اركستر زهي اثر دورژاك است. اين قطعه، هم تكنيك اركستر را نشان ميدهد و هم موزيكاليته را و با روحيه شرقي نيز سازگاري دارد.
چندي پيش در استراسبورگ كنسرتي به مناسبت بزرگداشت شما برگزار شده بود. درباره اين رويداد توضيح دهيد.
اين كنسرت در قالب فستيوالي بود به نام «فرهنگ پارسي». اين فستيوال كه ويژه فرهنگ و هنر ايران بود، نمايشگاه نقاشي، بحث و گفتوگو درباره ادبيات ايران، نمايشگاه عكس و كـنسرت موسيقي را دربرداشت. بخشي از كنسرتهاي موسيقي اين فستيوال به اجراي چند اثر از من، در قالب موسيقي مجلسي، در سالن مركزي موسيقي شهر استراسبورگ و با شركت كنسرواتوار استراسبورگ و اجراي هنرجويان دوره عالي كنسرواتوار استراسبورگ اختصاص داشت. در اين كنسرت چندين اثر از من اجرا شد: آثاري براي پيانو؛ قطعه «ققنوس» روي شعري از نيما يوشيج براي آواز و پيانو؛ قطعه تازهاي به نام «قوسوقزح» براي دو پيانو و سازهاي كوبهاي كه خودم آن را رهبري كردم؛ قطعهاي براي دو آواز و آنسامبل روي غزلي از حافظ كه توسط دو خواننده ژاپني اجرا شد؛ آواهاي بومي براي هارپ و آواز كه توسط يك خواننده فرانسوي به اجرا درآمد.